شمارش تا بيداري


 

نویسنده : سيدمسعود شجاعي طباطبايي




 
شب است، شهر فاو...
فضاي سوله داره خفه‌ام مي‌كنه، ميام بيرون.
به سرم مي‌زنه برم بالاي سوله بخوابم.
دراز مي‌كشم. نور توپ‌هاي فرانسوي رو دنبال مي‌كنم، تا جايي كه خاموش مي‌شوند.
بعد زير لب مي‌شمرم: هزار و يك، هزار و دو، هزار و سه، هزار و چهار، هزار و... .
صداي انفجار بلند مي‌شه.
نيم‌خيز مي‌شم. يه سوله مي‌ره هوا. صداي الله‌اكبر بچه‌‌ها بلند مي‌شه.
دوباره دراز مي‌كشم. يه توپ فرانسوي ديگه...
نورش درست بالاي سرم خاموش مي‌شه.
دوباره زير لب مي‌شمرم: هزار و يك، هزار و دو، هزار و سه، هزار و چهار، هزار و...
تو فضا پرتاب مي‌شم.
نگاه مي‌كنم. اون پايين خودمو مي‌بينم.
بدنم سر نداره.
از خواب مي‌پرم.
خيس عرق شدم.
زير لب مي‌شمرم: هزار و يك، هزار و دو، هزار و سه، هزار و چهار، هزار و...
منبع:ماهنامه امتداد شماره 49.